قسمت پنجاه و یکم(51) جومونگ

قسمت پنجاه و یکم : تاریکی پرنده سه پا بر خورشید بویو

 

یونگ پو میره دیدن باباش که با دیدن وضعیت گوموا جو میگیردش و میگه من همه اش توی چانگ ان تو فکر شما بودم الان هم اومدم کمکتون شما کافیه بهم اجازه بدین تا پوز این تسو رو بزنم تا دیگه با باباش این کارو نکنه گوموا هم دوباره یه کم مشروب براش میرزه و میگه خواهشن تو دیگه توی این وضعیت نمیخواد به فکرم باشی با این ایده هات با این رویه ای که تسو پیش گرفته عمر حکومتش زیاد طول نیمکشه و من هم برای همین نمیخوام جنگ و خونریزی راه بندازم

یونگ پو هم به ماجین میگه الان همه این قصر دشمنه مند و باید برای نبرد باهاشون نقشه بریزیم همین موقع استاد چین هم میاد و از اونجایی که نیاز به اون بیشتر از قبل احساس میشه حسابی براش نوشابه باز میکنه و از این حرفها تسو هم از دور بگو و بخندشون رو میبینه و به نارو میگه مراقب حرکاتشون باش که اینها دوباره یه کلکی میخوان سوار کنن

یانگ جو به چانگ چون میرسه یعنی همون شهری که قراره به یون تابال سرباز بدن و جومونگ هم که میخواد اونجا رو تصرف کنه .موگول و اویی هم نظاره گر اوضاع هستن

جلسه با کدخدا و بزرگان اونجا تشکیل میشه و یانگ جو میگه با وضعیتی که جومونگ سرمون اورده همه شهرهامون سلاح میخواند و باید خروجی معادنتون رو ببرین بالا که صدا کدخداهه در میاد و میگه نیروی نداریم  از کجا بیاریم یانگ جو زیر بار نمیره و میگه این حرفها نیست شیفت کاریتون رو دو برابر کنید

یانگ جو از اونجا میره و زیر دستش که همون بازیگر سر آهنگرهایی که تسو از هیون اورده به کدخدا میگه حالا چه کار کنیم چطور به یون تابال نیرو بدیم

اویی و موگول نتیجه دیده های خودشون رو به جومونگ میگن که یانگ جو نیرو کم با خودش اورده جومونگ هم که میبینه زمینه حمله جوره میگه فردا سر راهشون کمین میزنیم و خفتشون میکنیم برین آماده شین و در جلسه هماهنگی هم جسا میگه مردم چانگ چون از دست هانیها دلشون خونه و تمام وقت توی معدن بیگاری میکنن اگه شر یانگ جو رو کم کنیم بدون تلافات میتونیم اونجا رو بگیریم حتماً با ما راه میان جومونگ هم میگه فکر خوبیه مشکل رییسشونه که ممکنه بخواد قدرتوش حفظ کنه باید اول بریم سراغ کدخدا ببینم حرف حسابش چیه ( پر رویی هم حدی داره اینها میخوان شهر رییسه رو بگیرن و ریاست کنن برش اونوقت میگن رییسه چرا قدرتشو میخواد حفط کنه) که این ماموریت به هیوبو و موگول و اویی واگذار میشه

دامولیها سر راه یانگ جو کمین میگیرن و بهش حمله میکنن یانگ جو هم که میبنیه همه افرادش دارن کشته میشن میاد صحنه رو خالی کنه که جومونگ این دفعه هر طور شده میخواد کلک یانگ جو رو بکنه  تیری تو کتفش میزنه و میذار دنبالش

در بین راه یانگ جو لباسشو تنه یکی از سربازهاش میکنه و میفرسته برن جلوی جومونگ تا رد گم کنه جومونگ هم که یانگ جو رو میبینه طبق معمول جو گیری میشه و با هنر تیرکمانش همه رو میزنه که بعداً متوجه میشن طرف فقط ریشش مثل یانگ جو بوده

و میرن به چانگ چون و مردم هم که از سلطه هانیها نجات پیدا کردن ازشون استقبال میکنن و جومونگ هم میره روی منبر براشون و از این حرفهای همیشگی

توی جلسه هم جومونگ به کدخدا میگه فعلاً صدای متحد شدنمون رو در نیارید تا بریم یه کم اونطرفترتون جون سانگ رو هم بگیریم رییسه هم قبول میکنه و جریان همکاری که قراره با یون تابال بکنه رو به جومونگ میگه که گیرو خلع سلاح شده و یون تابال ازمون سرباز میخواد جومونگ هم میگه اشکال نداره سوسونو هم از خودمونه

سوسونو هم برای گرفتن سربازها به نزدیکهای چانگ چون میرسه و سایونگ رو میفرست شهر تا ببین اوضاع اونجا به چه صورته

سایونگ هم میاد توی شهر که جومونگ و افرادشو میبینه که با رییسه حرف میزنن و میره به سوسونو میگه که دیر رسیدم و جومونگ اینها شهر رو گرفتن سوسونو هم میگه کاسه کوزه رو جمع کنید بریم گیرو که جومونگ سربازهای چانگ چون رو برای حمله به هانیها نیاز داره یه روزی اگه لازم شد از جومونگ کمک میگیرم

یانگو جو هم به یه نقطه امن میره و زخم درمانی میشه که وانگ سو وان توی این وصعیت با دادن آمار تلافات روی اعصابش راه میره همین موقع دونگ سان هم میاد و میگه که دامولیها به چون سانگ حمله کردن و اونجا سقوط کرده یانگ جو هم میگه دیگه خدایا یا مرگ منو برسون یا این جومونگو

و یه نامه به سولان مینویسه و خطر بدبخت شدن و از کار برکنار شدنشو بهش متذکر میشه سولان هم به دونگ سان میگه برو بهش بگو کاریش نباشه من حلش میکنم

سولان میره پیس تسو که نقش و نگار لباس و ارم هدبندش طلایی شده (قبلاً نقره ای بود) و میگه این جومونگ بدجور زده تو کاسه کوزه بابام  ممکنه بندازنش کنار این ارتشتو بی زحمت بفرست کمکش گناه داره اینهمه بهت کمک کرده تسو هم میگه من شرمند روی گلتم ولی نه پولش داریم و نه نفر ندیدی استاد چین اومده ازمون خرج میخواد سولان هم ناراحت میشه جیغ و داد که تو باید کمک کنی بویو به پدرم نیاز داره اصلاً تو از جومونگ میترسی بویو بدون بابام چیزی نیست که همین موقع ملکه میاید اونجا و میگه چشمم روشن ما هی هیچی نمیگیمت تو هی پرو میشی میدونی اینجا کجاست و ما کی ایم دنبالم بیا ببینم

و تو اتاق میگه چه خبرت هی بابام بابام میکنی اون موقع که ما و بویو بودیم و بابات اسیر هانیها بود و فقط یه محافظ شد تو کجا بودی اون روزها رو ببینی بچه حالا یه فرمانداری بهش دادن فکر میکنی کجا رو گرفته اینقدری که به فکر باباتی به فکر تسو و زندگیت نیستی به خاطر همین اخلاقته که سویا دیرتر از تو ازواج کرد و بچه داره اگه دفعه دیگه تکرار شه خودم کیسهاتو دونه دونه میکنم

سولان هم که حسابی خفت بهش داده شد میاد بیرون و از اونجایی که روزش فقط به سویا میرسه میره سراغش و میگه از امروز باید کلفتی کنی تا بچه ات بمیره من به خاطر تو تحقیر شدم سویا هم میگه نشد دیگه هر کاری بخوای برات میکنم ولی اگه بچه ام بمیره من میدونم تو سولان هم میاد یه تو گوشی بزنه که سویا دستشو میگیره و میگه خجالت نمیکشی جلوی خدمتکارهات این کارها رو میکنی سولان هم میگه دلم میخواد بچه ات ناقص بدنیا بیاد تا روت کم شه و میره

سویا هم مشغول به کار میشه

یوهوا هم کم کم داره خوب میشه (چون دیگه قرار نیست جومونگ ببردش طبق فیلمنامه) سویا هم میره دیدنش و میگه خدا شکر حالتون داره خوب میشه و من احساس آرامش میکنم و حتی میگه بچه ام داره لگد میزنه تا روحیه اش بره بالا

در جلسه وزیران هم در مورد تهیه خراج که هان انداخته تو پاچشون حرف میزن و وزیر بالگوئه میگه همه اش تقصیر جومونگه ژنرال هوک چی میگه تقصیر جومونگ نیست تقصیر اون خواهر زاده و خودته که رفتین زیر سلطه هانیها و اگه الان عالی جناب بود روزگارمون این نبود باید شاه بر گرده سر جاش و طبق معمول سر این موضوع بحثشون بالا میگیره که وزیر بو ساکتشون میکنه و میگه الان برای جنگ با هان وضعیتمون کاملاً خیطه پس حرفشو نزنید مجبوریم خراجو جور کنیم

توی این وضعیت همه گیر کردن یونگ پو  هم که منتظر همچین فرصتیه و دل پری از همه داره میاد اونجا و تا میبینه تنور داغ شروع میکنه تیکه انداختن و میگه بله کشوری که شاهش با پدر و دادشش اینطور کنه و چند زیر دست بی عرضه که جرات ندارن جلوش در بیان داشته باشه بهتر از این نمیشه

در بوگنه هم موسونگ ، مودوکو تنها گیر میاره و بین اون همه جا میره پشت کارگاه تا ابراز احساسات کنه که از شانسشون موپالمو توی کارگاهه و میبندشون .موسونگ هم میگه تو چرا  مثل خروس بی محل اینجا هستی حتی وقتی کارگاه تعطیه موپالمو هم میگه تو انگار خیلی خوش به حالت شد تو این وضعیت موسونگ هم میگه تو چی که داری پیر میشی هنوز زن نداری تو هم برو یه زن برای خودت  پیدا کن تا نمردی همه عمرتو ریختی تو کارگاه

موپالمو هم غرق فکر میشه و میره پیش سوریونگ و میگه یه تفعدی به آینده ما بزن ببینم به کجا میرسیم اونهم میگه تو در آینده یکی از ارکان اصلی حکومتی میشی که جومونگ تاسیس میکنه موپالمو هم که میبینه اسمی از زن و زندگی توی آینده اش نیست میگه به ما زن گرفتن نیومده همون شمشیر سازی برام همه چیه

جومونگ برای افراش جلسه میزاره تا سمتهایی رو که با مشورت یومی یول در نظر گرفته بهشون بگه که برای شروع میگه ما قوی شدیم و قراره ملت بزنیم باید هر کی سمتی داشته باشه و جسا و ماری میشن نخست وزیر اینور میز و اونور میزن نشینان و هیبو و ماری هم افسر یه منظقه میشن و موگول موک گو هم هم اندازه اویی و هیوبو مقام میگیرن

بیرون از جلسه اویی و هیوبو دادشون در میاد و به ماری میگن تو که نخست وزیر شدی مهم نیست ولی ما که اینهمه جون کندیم باید هم اندازه اونها مقام بگیریم تازه جسا که مقامش رفته بالاتر از ما آخه این حقه ماری هم میگه به من چی شما هر چی جومونگ گفت گوش کنید

خلاصه دوتایی میرن سراغ مورد غضب گرفتگان و بحثشون بالا میگیره که اویی و موگول دست به یغه میشن و سر این موضوع دعوا میکنن و همدیگه رو میزنن جومونگ به همه میگه ولشون کنید تا خودشون رو خالی کنن ولی در ادامه که شمشیر روی هم میکشن میپره وسط و میگه وقتی افسرانمون اینطور کنن وای به حال بقیه افرادمون و دو تاییشون رو میفرسته برن بیرون مخفیگاه و اوضاعی قبله های اطراف رو بررسی کنن که اگه خواستن اونجا همدیگه رو بکشنن

اما بیرون از ارودگاه هم مثل سگ و گربه بهم دیگه میپرن و حسابی از خجالت هم در میان و اینقدر همدیگه رو میزن تا خسته میشن

جومونگ که دلش برای سوسونو تنگ شده به یومی یول میگه سوسونو وقتی من از قصر زدم بیرون کمکم کرد الان هم نوبت منه کمکش کنم و گیرو آزاد کنم یومی یول هم میگه الان اینقدر نیرو نفر داری که بتونی برو کمکشون

یون تابال هم به سوسونو میگه باید هر چی زودتر نیرو جمع کنیم و اگه نه همین امروز فرداست که سونگ ینگ و چی ریونگ از نقشمون با خبر شدن و همه چی به باد بره

ماری و هیوبو میان گیرو پیش سوسونو و میگن جومونگ گفته اگه سربازی کمکی خواستین بگین تا براتون بفرستم که سوسونو میگه الان وقتش نیست اگه بهمون کمک کنید اونوقت بویو و هان بهتون حمله میکنن به جومونگ بگین ما گلیمون رو از آب میکشیم بیرون دلم نمیخواد به خاطر ما خودشو تو خطر بندازه

ماری و هیوبو از اونجا میرن که یانگ تک میبیندشون و جریانو به چی ریونگ میگه اونهم به چان سو میگه رفتی دیدن سونگ ینک بهش بگو که سوسونو و جومونگ دارن با هم نقشه میریزن

ژنرال هوک چی هم میره پیش گوموا و میگه کجایی شما ببینید چه به روزمون میاد اگه تسو اینطور ادامه بده چند روز دیگه میریم زیر سلطه هانیها شما بهم دستور بدین تا نیرو جمع کنم و از این حرفها

در بونگه هم یومی یول جومونگ میبره آبشار و میگه میخوام برای سلامتیت و تشکیل قوم جدید مراسم بگیرم اول برو توی آب غسل کن تا بهت بگم

و شب میبردش توی کوهستان بند و بساطشو پهن میکنه و میگه بشین دعا کن جومونگ هم میشه دعا میکنه

تا اینکه صبح میشه و وسط مراسم هوا طوفانی و رعد برق میشه ولی مراسم ادامه پیدا میکنه تا اینکه همون موقع کسوف میشه 

 

توی قصر هم همه میرزن بیرون و ترس برشون میداره

اونطرف هم جومونگ که تا حالا کسوف ندیده حسابی میترسه و از یومی یول جریانو میپرسه و یومی یول تا میاد جواب بده غش میکنه



برچسب ها : , ,